سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نشریه اسپند 007 - اسپند؛ واحـد نشـریــه و وبـلاگ منـطقـه 3
سفارش تبلیغ

اسپند؛ واحـد نشـریــه و وبـلاگ منـطقـه 3
 

DOCX                      JPG                      PDF                      PSD

    دانلود فایل وُرد               دانلود فایل عکس            دانلود فایل پی دی اف         دانلود فایل پی اس دی

 

فرکانس2 

 

 

از اتاقم که بیرون آمدم، صدای جیغ و داد می ‎آمد! از خانه‎ی همسایه بود:

- اون شماره‎ی غریبه کیه که همش باهاش اس ام اس بازی می‎کنی؟

- به تو چه! اصلا چرا توی گوشیم سرک ‎کشیدی؟

 

 

از سروصدای زیاد دستم را روی گوشهایم گذاشتم. رفتم صورتم را بشورم که صدای جیغ مرا ترساند. دیگر صدای دعوا نمیآمد! حسابی ترسیدم. باخودم گفتم، نکند زنش را کشته باشد؟! رفتم بیرون، درِ همسایهمان راکه نگاه کردم خبری نبود. ناگهان آقای همسایه در را باز کرد. مرا که دید جا خورد و سراسیمه زد بیرون. ترسیدم و به سرعت برگشتم داخل. رفتم آشپزخانه و یک تکّه نانِ خشک برداشتم تا درون شکمِ خود کنم! کنترل تلویزیون را برداشتم و زدم شبکه یک؛ کرِم حلزون، ساختِ ایران!               

اینها هم ما را خفه کردند. یکدفعه یک شبکه بسازند اسمش را بگذارند شبکه حلزون، بعدش تا میخواهند از این جور چیزها به خوردِ مردم بدهند.

همین برادرِ بزرگم، از وقتی که تبلیغ کرم حلزون را دیده روی پوستش حساس شده، از کارگری درآمد و یک مدت است میگردد دنبالِ شغلی که پشتِ میز بنشیند تا مبادا به پوستش آسیب برسد!

زدم شبکه دو؛ اووووف! معلوم نیست برنامهی کودک است یا کنسرتِ خاله! همین روزاها باید شاهدِ بیرون دادنِ آلبومِ خاله شادونه باشیم. هم صدا دارد، هم استعداد. تجربه هم که الحمدلله کم در تلویزیون نخوانده!

خواهرم هم 24ساعته دارد شعرهای آن را میخواند، حرف هم میزنم میگوید؛ اگه بده چرا خاله شادونه میخونه؟ نمیدانم فردا روز که خواست خواننده شود یخهی چه کسی را باید بگیرم!

زدم سه؛ برنامهی همگام با سلامتی میداد. بهتر بود میگذاشتند همگام با تردمیلهای شرکتِ ما! 5 دقیقه از مزایای پیادهروی    میگویند، نیم ساعت از مزایای تردمیلِ شرکتِ خودشان. خب یکدفه بگویند اگر میخواهید زنده بمانید از تردمیلهای ما بخرید!! همسایهی بالایی ما یک پیرمرد بازنشسته است. صبح به صبح می‌رفت پارک پیاده روی. چند وقتی است که ماشینش را فروخته و یک تردمیل و یک دستگاه درازو نشست خریده تا دیگر فضای زیبای پارک را مخدوش نکند.

زدم 5؛ تبلیغِ جزیرهی اخوان. ای توی اون روحِ صدا وسیما که داغ دلمان را تازه میکند. آشپزخانه ما اولش سنتی بود و هیچ مشکلی نداشتیم. مادر که آنجا میرفت غذا درست کند، حواسش به کارش بود و ماهم میفهمیدیم سر سفره چه میخوریم. امّا از وقتی که اُپن کردیم، شکم ما هم اُپن شد و غذای مادرم غذای همیشگی نبود. هروقت در آشپزخانه است، یک چشمش به تلویزیون است، یک چشمش به اتاق من و خواهرم، یک چشمش به غذا. حالا هم میگوید باید آشپزخانه را جزیره کنیم. احتمالاً بعد از این آشپزخانه و هال یکی میشود!

زدم شبکه پویا؛ من نمیدانم دختر بچهای که این کارتونهای خارجی را میبیند، مادرش چطور میتواند به او بفهماند که حجاب زیبایی میآورد!

باعصبانیتی که روی کنترلِ تلویزیون تخلیهاش کردم زدم شبکه باران؛ تبلیغاتِ کرانچی! یادم میآید یکبار کلی به خواهرم توضیح دادم که چیپس و پفک برای بدن ضرر دارد وفلان. بعدش که تلویزیون را روشن کرد، اولین چیزی که دید تبلیغاتِ چاکِلز بود!

کم کم داشتم از روشن کردنِ تلویزیون پشیمان میشدم که در همین حین مادرم از راه رسید. آمده و نیامده کنترل را از من گرفت و زد GEM TV صدا را هم گذاشت رو چهل! گفتم:

- مادرِ من، ما اینجا بوقیم؟

- ساکت، برو به درسات برس. الان تکرارِ اون سریال قشنگه رو میخواد نشون بده!

داشتم میرفتم توی اتاق که صدای تلویزیون مرا به خودش آورد:

- بگو ببینم، اون شمارهی غریبه کیه که همش بهش پیام میدی؟

- به تو مربوط نیست! اصلا چرا توی گوشیم سرک کشیدی؟

پایان


[ سه شنبه 92/5/22 ] [ 6:39 عصر ] [ اسپند ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 64148